دارم جهان را دور می ریزم ..

ساخت وبلاگ
شتاب کردم که آفتاب بیایدنیامددویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می‌ریخت که آفتاب بیایدنیامدبه روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانندکه آفتاب بیایدنیامدچو گرگ زوزه کشیدمچو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدمدریدمشبانه روز دریدمکه آفتاب بیایدنیامدچه عهدِ شومِ غریبی!زمانه صاحبِ سگ، من سگشچو راندم از درِ خانهز پشت بامِ وفاداریدرون خانه پریدمکه آفتاب بیایدنیامدکشیده‌ها به رُخانم زدم به خلوتِ پستوچو آمدم به خیاباندو گونه راچنان گدازه‌ی پولاد سوی خلق گرفتمکه آفتاب بیایدنیامداگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچه‌های جهان راولی، گریستن نتوانستمنه پیشِ دوستنه در حضور غریبهنه کنجِ خلوتِ خودگریستن نتوانستم که آفتاببیایدنیامد۷۰/۲/۹ – تهران دارم جهان را دور می ریزم .. ...
ما را در سایت دارم جهان را دور می ریزم .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beatrissso بازدید : 273 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:36

یه روز انتقام خودمو از زنده بودن میگیرم به هر قیمتی ! .. به هر قیمتی ..  یه روز به جان ِ زنده مانی  میوفتم و انتقام همه چی رو خودم با همین دستام پس میگیرم .. انتقام هر چه درد .. هر چه که نشُد .. نشُد .. نشُد .. فقط نشُد به مُدام ..انتقام همه عمر سگ دو زدن هامو .. انتقام اینکه سهم من شُد هیچ از این بودن ..  انتقام ِ سگ مصب بودن ِ لعنتیمو .. هیچ چی نشُدنم رو همه رو از این زنده بودن ِ لاکردار میگیرم .. به هر قیمتی .. ! نمیشود که ؟! انتقام این همه خسته شُدنم رو .. ضعیف بودنم رو .. کم آوردنام رو .. همه رو از زنده بودن ِ‌سگ مصب میگیرم .. خیالت راحت ! گیریم همه چی پای ِ خود ِ‌بد مصبم بوده باشد .. باشد !انتقام همه رو از همین زنده بودن میگیرم .. انتقام اینکه هیچ وقت نفهمیدم چرا اومدم و چرا تر که باید باشم .. انتقام این همه طولانی شدنم رو ! تو هر لحظه ی ِ زندگی هرجایی برگشتم .. وایسادم .. رفتم ... نبودم .. من هیچ جا نبودم .. جز درد کهنه شده ی ِ سخت هیچ چی هیچ جای ِ‌بودنم نبود .. نباید نزدیک بشم .. نباید نزدیک بشم به بودنی .. که جز درد ردی جا نخواهد ماند از من بر تن ِ بودنشان .. نباید این تمام شُده ی ِ‌دیر ِ‌ بد مصب رو انقد دُنبال خودم بکشم .. هیچ کس نباید بفهمد .. نباید بفهمد که چقدر خسته ام .. که چقدر دلم میخواس دارم جهان را دور می ریزم .. ...
ما را در سایت دارم جهان را دور می ریزم .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beatrissso بازدید : 189 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:36

در من هر لحظه چیزی از تو جا می ماند .. و تاریخ مرا رقم میزند .. در من چیزی از تو مُدام از دستانم سُر میخورد .. در من چیز از تو به تو خیره میشود به تماشا .. در من چیزی مُدام میجوشد در گ هام .. در من چیزی از تو صبح میشود .. شب میشود .. روز میشود .. هوا میشود .. در من چیزی از تو جاری ست در رگ هام .. در دهانم .. در ذهنم .. فکرم .. مغزم .. چشمم .. دستام .. در من چیزی از تو مرا میسازد .. چیزی از تو با من راه میرود ..در من فکر میکند .. با من حرف میزند .. در من سکوت میکند .. نگاه میکند .. میخندد .. گریه میکند .. خسته میشود .. صدا میشود ..می ترسد .. زمین میخورد .. در من چیزی از تو هست که فاتح ِ جانم / تنم / جهانم میشود .. فسلفه میشود .. نور میشود .. رنگ میشود ..  در من چیزی از تو هست در هر لحظه که بودنم را رقم زده .. جز به جز تو ، در تمام من است .. دستات  .. چشم هات .. خستگی هات .. نخواستن هات .. در من تویی هست که منم .. حالا در تمام من تویی هست که منم .. در من تویی هست که مرا میمیراند و زنده میکند .. عنوان رضا براهنی  دارم جهان را دور می ریزم .. ...
ما را در سایت دارم جهان را دور می ریزم .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beatrissso بازدید : 362 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:36

دست ِ خودمو گرفته بودم و تو یه گیجی مُدام تاب میخوردم .. چیزی مُدام به پاهام میپیچید زمینم میزد .. چیزی مُدام به دستام میپیچید .. سر میخورد تو تنم .. سر میخورد از چشمام ... و جایی تو گلوم جا می ماند ردش .. و نفس ها هی تنگ تر میشدن .. هی تنگ تر میشُدن به مُدام .. و چیزی در تمامم میشکست .. و دلم خواسته بود که نکِشم خودم رو این طور گیج  دنبال ِ این زنده بودن ِ‌سخت شده ی ِ لعنتی .. و تو آمده باشی دستم را گرفته باشی و بیرون کشیده باشی ام از این سخت شده سگ مصب .. و دورم کرده باشی از این همه خسته .. از این همه مسلول .. از این همه مانده .. و خیابان ها دریا شده باشن ..  و جاده بی انتها شده باشن .. و مقصد نباشد .. درد نباشد .. بغض لامصب نفس تنگ کن نباشد .. تو باشی .. تو باشی .. تو باشی .. و دیگر هیچ نباشد .. و فکر کرده بودم از من تا این دُنیا دُنیا فاصله باید که باشد .. بعد یکهو بی هوا چشم باز کردم مقصد نبود .. درد نبود .. خیابان ها دریا شده بودن .. سنگ ها ماهی .. نفس ها تنگ نبودن .. و کسانی میخندیدن .. و تو بودی .. تو بودی .. تو بودی .. و صدا بود .. هوا بود .. زندگی بود .. زیر پوستم سر میخورد .. انقدری که به هیچ حالی نشود فکر کرد .. به هیچ دیروز سگ مصب و هیچ فردای ِ غرق شده ایی .. ! و حال خوش یعنی امروز .. که از یاد نتوان بُردش .. که تا ته دُنیا بشود بردار دارم جهان را دور می ریزم .. ...
ما را در سایت دارم جهان را دور می ریزم .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beatrissso بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 1:16